چند روز پیشا وقتی ما با مامانمان و بابایمان میرفتیم خونه عمه زهرا
اینا یک تاکسی داشت میزد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش
آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته
یابو، پیاده میشم همچین میزنمت که به خر بگی زن دایی, بابایمان هم گفت;
فامیلهای ما هم خیلی حیوانات را دوست دارند، پارسال در عروسی منوچهر
پسر خاله مان که رفت قاطی مرغ ها، شوهر خاله مان دو تا گوسفند آورد که
ما با آنها خیلی بازی کردیم ولی بعدش شوهر خاله مان همان وسط سرشان را
برید! ما اولش خیلی ترسیدیم ولی بابایمان گفت چند تا عروسی برویم عادت
میکنیم، البته گوسفندها هم چیزی نگفتند و گذاشتند شوهر خاله مان سرشان
ما نتیجه میگیریم که خیلی خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا
بتونیم هر روز از اسم حیوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنیم و آنها
را در تلوزیون ببینیم در موردشان حرف بزنیم و عکسهای آنها را به دیوار
بچسبانیم و به آنها مهرورزی کنیم و نمیدانیم اگر در ایران به دنیا نیامد
بودیم چه غلطی باید میکردیم. د بگو دیگه