بر لب مردابی ، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم
به نماز.
در بن خاری ، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم
به جهان.
بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود
گستردن.
و شیاریدم شب یكدست نیایش، افشاندم دانه راز.
و شكستم آویز فریب.
و دویدم تا هیچ . و دویدم تا چهره مرگ ، تا هسته
هوش.
و فتادم بر صخره درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم،
لرزیدم.
وزشی می رفت از دامنه ای ، گامی همره او رفتم.
ته تاریكی ، تكه خورشیدی دیدم، خوردم، و ز خود رفتم،
و رها بودم.