بخش عمدهی شعر فارسی در سالهای 1320تا 1357هجریی شمسی را میتوان واقعیتِ مستحیل در ترفندهای شاعرانه خواند؛ تصویركنندهی مراحل گوناگون یك نبرد در مقابل قدرت حاكم. در این دوران همهی تشبیهها، استعارهها، نمادها، تغییرات دستوری، همهی هنجارشكنیها و قاعدهافزاییها در خدمت شعر بیان بهكار گرفته شد؛ بیان چهگونهگی، چرایی و چهبایدیی جهانی كه حضور قدرتمندان را خوش نمیداشت. شعر بیان در تقابل با قدرت و بر مبنای باور به ارزشی همهگانی سروده میشد. در این نوع شعر، حسرت، ستایش و یا مرثیه تنها موقعیت اردوی خیر در مقابل قدرت را استعاری میكرد؛ موقعیت آرزو در مقابل نظم سیاسی را.
فضای حاكم بر شعر فارسی در فاصلهی سالهای 1320 تا 1357 را در قامتِ چهار واژه یا عبارت می توان بازخواند: بشارت، یأس، سرگردانی و ستایش قهرمانان. سقوط رضاخان و اطمینان به توان انسان برای برپاییی جهانی دیگر در فاصلهی سالها 1320تا 1332 شعر بشارت را ساخته است؛ كودتای 28مرداد ماه سال 1332 و باور به مرگ همیشه ی حماسه سازان در فاصله ی سال های 1332 تا 1341 شعر یأس را آفریده است ؛
ظهور دوباره ی مبارزان در صحنه و باور به کورسویی دیگر ، در فاصله ی سال های 1341 تا 1349 شعر سرگردانی را ساخته است ؛ نبرد سیاهکل و شگفتی از توان ایثار انسان در فاصله ی سال های 1349 تا 1357 شعر حماسی را آفریده است . دمی به صدای مهدی اخوان ثالث در همه ی این سال ها گوش فرا دهیم ؛ به صدای یأس و خسته گی .
عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شد
سال های 1320 تا 1332 ، سالهای گریز رضاخان، پایان جنگ جهانیی دوم، ورود و خروج بیگانهگان، فرارروییی احزاب سیاسی و نبرد مستمر برای كسب قدرت بود. اما بیش از همهی اینها، سالهای تولد رؤیاهای مردمی بود كه پس از خوابی شانزده ساله چشم میمالیدند و در جستوجوی غبار سمضربههای مركب سوار رهایی به هر سو نظر میكردند. بقایای گروه پنجاهوسه نفر خاك زندان را از شانه های خود تكانده و حزب توده را بنیان گذاشته بودند. محمد مصدق خشم مردم از جور تاریخیی بیگانهگان را نمادین میكرد. افسران خراسان شتاب برای پیروزی را تجسم میبخشیدند. جنبشهای كارگری رؤیای جهانی خالی از طبقات را در سر میپروردند. و هیچكس جز به رؤیاها نمیاندیشید.
در آن سالها باور به تولد روزی دیگر، ایمان به توان خویش و حس بهبازیگرفته شدن در صحنهی سیاسی، همهی ذهنیت مردمی را میساخت كه به تغییر تقدیر خویش چشم امید داشتند. آن سالها، روزگار شوق و خیال معصومانه بود و جهان شعر فارسی هرگز نتوانست از خضوع در مقابل وسعت این شوق و خیال شانه خالی كند.
در آن سالها هوشنگ ابتهاج با نگاه به همسایهی شمالی كه تبلور همهی نیكبختیهای سترگ شمرده می شد، چنین سرود: ”در نهفت پردة شب دختر خورشیدنرم می بافددامن رقاصة صبح طلایی را”. سیاوش كسرایی جان شاعر فردا را تصویر كرد؛ شاعری كه اندوه را خاطرهای دور میانگارد. یقین او به تولد سرایندهای كه بر شعرهایش عطر گل نارنج مینشیند، بی خدشه بود:
”پس از من شاعری آیدكه می خندند اشعارشكه می بویند آواهای خودرویش چون عطر سایه دار و دیرمان یك گل نارنج”. احمد شاملو به خشم ستمدیدگان سلام كرد؛ به خون جوشان آنان كه عدالت را بشارت می دادند: ”اكنون این منم و شما…و خون اصفهانخون آبادانو قلب من می زندتنبور و نفس گرم و شور مردان بندر معشوردر احساس خشمگینممیكشد شیپور”.
مهدی اخوانثالث نیز محوِ روزگارش بود. او در سال 1328 امید پیروزیی رنجبران را پای كوبید: ”عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شدزبر و زیر یقین زیر و زبر خواهد شد… گوید امید سر از بادة پیروزی گرمرنجبر مظهر آمال بشر خواهد شد”. در آن سالها، مهدی اخوانثالث طراح طرحی دیگر بود؛ مایل به برافكندن بنیان جهان: ”برخیزم و طرح دیگر اندازم بنیاد سپهر را براندازم…هر جا كه روم، سرود آزادیچون قافیه مكرر اندازم”. جان پراندوه و دیرباور او اما بسیار پیش از دیگران به استقبال روزهای بد رفت خیلی دردناک بود.
در پشت همهی فریادها و شعارها مردمی ایستاده بودند كه رخوتشان دیرپا بود و آرزوهایشان به لقمه نانی خریدنی: ”ملت گاهی بخواب، گاهی بیدارو آبروی خود نهاده در گرو نان…گاه گرفتار جلوه های دروغینگاه بكف، پتك و داس، سركش و غصبان”. تردید در دل مهدی اخوان ثالث جوانه زده بود؛ تردید به معبر آرزوها:”دیگر بگو كدام خدا را كنم سجود؟یا شیوة كدام پیمبر برم بكار”. مهر زردشت و مزدك و مانی و بودا باید همان روزها به دل او نشسته باشد.