رسیدگی به این پرونده پرماجرا همزمان با طرح شكایت زن سالخوردهای در شعبه 234 دادگاه خانواده تهران آغاز شد.
وی از قاضی دادگاه برای دریافت اجرتالمثل 30 سال زندگی با شوهر مرحومش كمك خواست. «انسیه» گفت: وقتی به عقد شوهرم «سلیمان» درآمدم، به او قول دادم برای 2 فرزند خردسالش مادری كنم. حاصل زندگی مشترك من و او نیز 4 پسر بود. به همین خاطر نگهداری از 6 بچه برایم سخت بود و زحمت و دردسر زیادی داشت. ضمن اینكه سر و سامان دادن، تحصیل، زندگی و ازدواج آنها نیز مرا پیر و فرسوده كرد.
متأسفانه شوهرم گرفتار سرطان و فراموشی شد و بدون كمك بچهها و به تنهایی پرستاری از او را به عهده گرفتم تا اینكه پس از تحمل چهار سال بیماری سخت از دنیا رفت. البته در تمام این سالها در خانه شوهرم كارهایی كه از نظر شرعی بر عهدهام نبود با میل و رغبت انجام دادم و انتظار دریافت دستمزد نداشتم. اما حالا پس از مرگش به دلیل اینكه حقوق و مستمری ندارم، اجرتالمثلم را میخواهم تا امرار معاش كنم.
قاضی دادگاه پس از شنیدن اظهارات پیرزن، دستور احضار ورثه قانونی «سلیمان» و تعیین وقت دادرسی را صادر كرد.
در جلسه دادگاه 4 فرزند شاكی دریافت اجرتالمثل را حق قانونی و طبیعی مادرشان دانستند اما دخترخوانده او نسبت به این خواسته اعتراض شدید كرد و آن را توطئه نامادری و فرزندانش خواند.
وی در حالی كه بشدت ناراحت بود، با یادآوری خاطرات كودكیاش به قاضی گفت: «8 ساله بودم كه مادرم را از دست دادم. با مرگ غمانگیز او، سرنوشت من و برادرم نیز بشدت دگرگون شد. پس از آن مادربزرگ پیر و مهربانم برای آنكه پسر و نوههایش از تنهایی و غصه رنج نبرند به خانه ما نقل مكان كرد و مسئولیت نگهداری و تربیتمان را برعهده گرفت تا این كه پدرم با «انسیه» آشنا شد و به رغم مخالفتهای ما ازدواج كرد. از وقتی نامادری پا به خانه ما گذاشت، دیگر جایی برای مادربزرگمان نبود و پیرزن از آنجا رفت.
روزهای سخت زندگی ما هم از همان موقع شروع شد. كم كم از همه امكانات زندگی پدری محروم شدم. حتی هنگامی كه برای شركت در كنكور، شبانهروز تلاش میكردم و فرصتی نداشتم تا در كارهای خانه سهیم بشوم،از غذاخوردن محروم بودم.
روزهای زیادی میهمان خانه مادربزرگم بودم تا این كه در دانشگاه قبول شدم و 4 سال در خوابگاه ماندم تا شاید از آزارهای نامادری كمی در امان باشم. همان موقع نیز داغ بزرگ دیگری به دلم ماند چرا كه برادرم در یك سانحه رانندگی جان باخت و من بشدت تنهاتر از قبل شدم. با وجود ثروت هنگفت پدرم همواره احساس تنهایی و غربت می كردم تا این كه ازدواج كردم و دیگر روی خانه پدری را ندیدم.بعد هم به دلیل كار همسرم به یكی از شهرهای دور نقل مكان كردیم. به خاطر دوری مسافت از تهران ، تولد دو فرزند كوچكمان و برخوردهای سرد نامادری از دیدار پدر نیز تقریباً محروم بودم تا این كه همسرم بر اثر ابتلا به بیماری ناگهان درگذشت و من و بچه ها را تنها گذاشت.
در آن شرایط سخت می خواستم به سراغ پدر بیمارم بروم تا با حمایت او فرزندانم را بزرگ كنم اما پیرمرد اختیار زندگیاش را نداشت و نامادری و پسرانش هم روی خوش نشانم نمیدادند تا این كه پدرم هم از دنیا رفت. پس از مرگ پدر متوجه شدم او در وصیتنامهاش یك سوم از داراییهایش را به «انسیه» بخشیده و نامادریام علاوه بر یك هشتم اعیانی و مهریهاش، سهم زیادی از ثروت پدرم را به ارث میبرد. هریك از پسرانش هم دو برابر من ارث داشتند و سهم ناچیزی از ثروت میلیاردی پدرم نصیب من می شد.
حتی پیرمرد مبلغ زیادی سپرده بانكی داشت كه پس از ابتلا به فراموشی، همسرش را وكیل مالی خود قرار داده بود اما از اصل و سود پولها هم اثری نبود. حالا هم نامادری با طرح چنین درخواستی قصد دارد سهم بیشتری از داراییهای پدرم را تصاحب نماید و حق و حقوق مرا بیشتر از قبل تباه كند. بنابراین از دادگاه تقاضا دارم پرونده را مختومه اعلام كند چرا كه این زن در تمام روزهای جوانیاش ذرهای به من محبت نداشته و مستحق دریافت دستمزد نیست.
قاضی دادگاه پس از بررسی مدارك موجود و با توجه به اقرار پیرزن در مورد انجام كارهای خانه با میل و رضایت، خواسته وی را نپذیرفت و تقاضای «انسیه» را رد كرد.
با اعتراض زن سالخورده به رأی دادگاه، قرار است بزودی هیأت قضایی شعبه 26 دادگاه تجدیدنظر استان تهران در این باره تصمیم بگیرند.