بوسه باید زد بر خاک پای شما، مردترین مردان روزگار!
سرمه باید کرد آن گرد را که از تپش گامهای شما می جهد.
اقرار باید کرد که هیچ قلم را یارای تبیین عظمت شما نیست، که شما زیباترین نقوش کلک خداوندید بر بوم آفرینش و شگفت انگیزترین رشحات قلم پروردگار بر لوح خلقت.
و چنین است که عرفان پر می ریزد، در افق پروازهای شما و ایثار سر می ساید بر سجاده نگاه شما و عطش غبطه عشق، فوران می کند در دشت لا یتناهی معنویت شما.
دنیا هنوز زود است که دست به چشمی بیابد برای دیدن شما و زمان می برد که دلی پیدا کند برای فهمیدن شما.
دنیا در جهل مرکب زیسته است، در ظلمت محض زندگی کرده است و درفقدان نور معنویت به سر برده است. رویت تلالو تابناک خورشید وجود شما، چشمی می خواهد که قبل ها به کورسویی باز شده باشد و روشنی بداند چیست. زندانی قرنهای ظلمت را اگر با نور مستقیم آفتاب مواجه کنند، بی شک چشم خواهد دزدید و پلک فرو خواهد بست.
اینست که شما خورشید مظلومید، نه در نهان بودنتان، که در وسط السماء جهان می درخشید، بلکه مظلومید در نابینایی جهانیان، به صورتی زیبا می مانید که در جهانی نابینا زاده شده باشد، با این تفاوت که نابینا را دلی برای فهمیدن هست و قلبی برای احساس کردن که زیبایی را اگر نبیند حس میکند و می چشد ولی جهان دلش نابیناست، قلبش از احساس و اندیشه عقیم است نه که بخواهد چنین باشد، چنین برایش خواسته اند.
و شما خورشید نیستید که خورشید نورانی است فقط، منیر است، و ماه نیستید که ماه نورانی است فقط و مستنیر است. شما ماهیت نورید، هویت نورید، شما آن تجسم نورید که دست تجربه دنیا به آن نرسیده است.
اینک که ما کاهلی کرده ایم، در نمایاندن ذخایر و گوهرهایمان به دنیا، حرف درستی است ولی چشمی هم باید برای دیدن شما باشد یا نه؟
دنیا باید بداند که مردانگی چیست و فتوت چگونه است تا وقتی ما برترین اسوه های فتوت را به آنان نمایاندیم قدر بداند و ارزش بنهد.
دنیا عشق را و عرفان را باید چشیده باشد که ما وقتی از اقیانوس بی انتهای عشق سخن می گوئیم بفهمد که حرف چیست؟
ما چگونه به دنیا بگوئیم که کودکان در این مرز و بوم، ده ساله – یازده ساله شگفت مردانی می شوند که در مقابل شمشیر بران اراده و عزمشان، مردان تاریخ سپر می اندازند؟
لیکن دشمن مردانگی نمی داند چیست!
حکایت آن ابله مردیست که چون استران بر لب جوی آب می نوشید، یکی بر او گذشت و گفت: "اینگونه آب نوشیدن، عقل آدمی را کاستی می بخشد."
مرد سر بر آورد و گفت: "عقل چیست؟"
به او گفته شد که روی سخن با تو نبود، کارت را بکن و چنین است حکایت.
دشمن فریاد می کشد که شما کودکان را راهی جبهه می کنید.
نامرد مردمان! شما مردانگی چه می دانید چیست؟
مردانگی اگر آن است که فرماندهان سی – چهل ساله شما دارند، که دیده اید: در مقابل این بزرگ مردان کوچک ما به ناگزیر سر می سایند و از سر زبونی تن به اسارت می دهند.
کدام است معیار مردانگی؟
اگر جثه های درشت و هیاکل قوی، با دلهای جبان و ترسو، نشانه مردانگی است که ارزانی شما باد.
اگر غارت و تجاوز و جنایت، آیت مردانگی است که شما سرآمد مردانید.
اگر سفاکی و بی رحمی به زنان و کودکان علامت مردانگی است، که مرد تر از شما نیست.
حرف اینجاست که واژه ها در دنیا مفاهیم اصیل خود را از دست داده اند.
اگر دنیا مردانگی را با معیار شما شناخته باشد، ما چگونه از مردانگی فرزندانمان سخن برانیم؟
ما چگونه به دنیا بگوئیم که مردانگی، ایستادن بر سر پیمان است و اوج مردانگی ایستادن بر سر پیمان تا پای جان است؟
دوازده – سیزده ساله فرزندان این امت در تمام طول حیات خود چند کلام بیشتر نگفته اند و دست آخر جان را فدای آن چند کلام کرده اند.
گفته اند: ما همه سرباز توئیم خمینی.
و هیچ پادگانی در تاریخ جهان چنین سربازانی در خود نگرفته است.
مردانگی چیست اگر این نیست؟
جوان مرد مردانه ما آخرین حرفش را بر پشتش نوشته بود.
پیکر متبرک و عطر آگینش را که از زمین برداشتیم، خون را که از لباس کنار زدیم این بود دست نوشته آخرین پیمانش:
حسین جان! یا زیارت یا شهادت!
چه شگفت وعده ای و چه شگفت تر وفایی!
این را دنیا به فرض که باور کند. میفهمد؟
بنازم به این مردانگی که تحسین الله و غبطه ملائک را بر می انگیزد. و من نمیدانم به که باید تبریک گفت این عظمت مجسم را.
به پدران و مادران، برای پروردن چنین فرزندانی؟ یا به امام زمان و نایبش برای تربیت چنین سربازانی؟
یا به خدای لا شریک له برای خلقت چنین بندگان و عاشقانی؟ فتبارک الله احسن الخالقین.
خدا آن تبریک را به خودش شاید برای اینجا گفته است.