عشق ،یعنی که تکان خورده و سرپا بشویم
زورکی هم که شده در دل هم جا بشویم
دست در دست هم اصلا ندهیم و نرویم
مگر آن وقت که دیوانه و تنها بشویم
عینک تیره و تیپ و هیجان و بلوتوث
همه جا چشم به راه اس ام اس ها بشویم
عشق ، یعنی من و تو ، هیچ نگوییم به هم
زیر عینک خرکی محو تماشا بشویم
تکیه بر هیچ نهادی ندهیم و خودمان
خودکفایی بنماییم و متکّا بشویم
گر که دیدیم که پولی به زمین افتاده ست
متفاهم ، متبسّم شده ، دولّا بشویم
عشق ، یعنی که فقط عاشق پیتزا نشویم
گاه بریانی و گاهی لازانیا بشویم
نتواند احدی تفرقه ایجاد کند
جمعمان را بزند برهم و منها بشویم
آنقَدَر کم شود این فاصله هامان که شود
جلوی تاکسی ِ شهری من و تو ، "ما " بشویم
عشق ، یعنی من وتو راز دل هم باشیم
نه که مشهور تر از وامق و عَذرا بشویم
من وتو ؟…نه !…تو و من …ما ؟…تو و من ؟…نه !…من وتو
بختمان یار شود آدم و حوّا بشویم
چشش از میوه ی ممنوع ؟ – همین باد حلال !
با همین طنز دلی صاحب فتوا بشویم
عشق ، یعنی دل من با دل تو جور شود
"بشوم " با " بشوی " جمع شود ، تا " بشویم "
من وتو پنجره هستیم پر از گرد وغبار
شیشه را پاک نماییم که زیبا بشویم
– نه که آن پنجره باشیم به ماشین ِ طرف
وقت آشغال پرانی همه جا وا بشویم –
آنقَدَر صبر که شاید علفی سبز شود
پای هم پیر شویم و متوفّی بشویم !