به نوشته نود؛ با دیدن این نوشته قرمز رنگ، آن هم کنار عکس کوچک «علی پروین» نتوانستم جلوی خندهام را بگیم و همین خنده سر درد دل راننده پرسپولیسی را باز كرد: «به عنوان كسی که سی سال است این تیم را دوست دارد و آن را گرامی داشته است، احساس میکنم پرسپولیس کوچک شده و برابر یک کار بزرگ در لیگ نهم قرار دارد. گزارشهایی که میرسد همگی حکایت از اوضاع نابسامان این تیم دارد و …»
همین طور که به منظره بیرون نگاه میکردم با بیمیلی پرسیدم، با چه سند و مدرکی این حرف را میزنید؟ شاید تحت تأثیر برخی رسانههای گروهی و مطبوعاتی قرار گرفتهاید؟! نگاهی عاقل اندر سفیه کرد و با همان حرارت قبل ادامه داد: «به نظر میرسد که اصلا توی باغ فوتبال و این حرفها نیستید! من با سند و مدرک حرف میزنم. سالهاست با این تیم نفس کشیده و زندگی کردهام، بنابراین بوی ناکامی یا کامیابی پرسپولیس را از ماهها قبل از شروع فصل احساس میکنم. هم اکنون استقلال تیم خود را بسته و چند روز آخر دوره بدنسازی خود را در ترکیه طی میکند. سپاهان هم که قبل از همه به آنکارا رفت و برگشت. ذوب آهن دیگر تیم اصفهانی نیز به خارج رفته تا با آمادگی بیشتر پای به لیگ برتر بگذارد، اما پرسپولیس نه سرمربی دارد و نه توانسته ستارههایش را حفظ کند و مسئولان این تیم در لاک خود پنهان شدهاند. هر روز اسم یک مربی بزرگ ردیف شده و روز بعد همه چیز تکذیب میشود و …»
این مرتبه کمی روی صندلی جلو جابهجا شده و گفتم: چرا این همه بذر ناامیدی میپاشی؟ خدا را چه دیدی، شاید همین تیم به ظاهر بیامید پرسپولیس، لیگ نهم را به آتش کشید و در میان ناباوری، عنوان قهرمانی را از آن خود کرد. آخر شنیدهام، فوتبال رو ندارد و غیر قابل پیش بینی است! بار دیگر براق شد. در صدم ثانیه ذهنش را خواندم. انگار طرف با خودش میگفت: این بابا خیلی پرت است! سکوت آقای راننده کمی طولانی شد تا دوباره پرسیدم به چه دلیل ساکت شدید؟
سری به نشانه تاسف تکان داده و گفت: «من قصد پراکندن تخم یاس ندارم، زیرا خودم همواره دست در دست امید داشتهام، ولی واقعبینی یک چیز است و خوشبینی چیز دیگریست. بعد از سی سال تجربه هواداری و رفتن به ورزشگاه آزادی، آن هم در سرما و گرما، دیگر شب جمعه فوتبال را میشناسم! شک ندارم که این پرسپولیس با چنین شرایطی و از دست دادن ستارهها، دیگر پنجم لیگ نهم هم نخواهد شد، چه رسد به قهرمانی!»
کمی بین ما سکوت جاری شد تا این که به مقصد رسیدیم و من خسته و بیحوصله از شغل بیلذت خبر نگاری(!) در حال پیاده شدن از ماشین دربستی بودم که صدای راننده به گوشم خورد: «داداش! میدانم که اهل فوتبال و این حرفها نیستی، پس باید ببخشید که یک ساعت با صحبت درباره پرسپولیس سرت را به درد آوردم و …»!
زهر خندی زده و جواب دادم: خواهش میکنم!