************************************
بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟
بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را
ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من
ببوسم آن لب شیرین جان فزای تو را
کِی ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را
مباد روزی چشم من ای چراغ امید
که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را
دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هوای تو را
چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را
ز روی خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را
سزای خوبی نو بر نیامد از دستم
زمانه نیز چه بد می دهد سزای تو را
به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را
به پایداری آن عشق سربلندم قسم
که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را
*********************************
نشود فاش کسی آنچه میان من و تست
تا اشاراتِ نـظر، نامه رسان من و تست
گوش کن ! با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست
روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید
حالیا چشمِ جهانی نگران من و تست
گرچه در خلوتِ رازِ دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشقِ نهان من و تست
اینهمه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و تست
نقش ما گو ننـگارند به دیباچه عقل !
هر کجا نامه عشق است ، نشان من و تست
سایه ! ز آتشکدة ماست فروغ مَه و مِهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تست
**********************************