پرسش من این نیست که چرا با تصویب همین قانون، مخالفت میشود و در برابر کارهای حقوقی، مقاومت وجود دارد. پرسش من گسترۀ بزرگتری را در بر میگیرد و آن رویکردهایی است که در مجموع زنستیز اند و مخالفت با “قانون منع خشونت علیه زنان” تنها یکی از نمونههای این گونه رویکرد است.
زمانی که ما به این گونه مسایل با دقت بیشتر بنگریم، نقش قدرت را متبارز میبینیم. انسانها در چیزهای مختلفی، قدرت و تسلط را جستجو میکنند. مثلاً برخی این قدرت را در موقعیت اجتماعی، برخی در توان جسمی، برخی در برتری اقتصادی، برخی در دانش اندوزی، و برخی با بکار گرفتن همهی اینها. طبیعی است آن که توان مالی بیشتر دارد، به امکانات آموزشی بهتری دسترسی دارد
به گونۀ مثال، پژوهشها نشان میدهند که هم مردان و هم زنان به مسایل مالی اهمیت میدهند، اما معمولاً داشتن پول بیشتر برای مردان مساوی با داشتن قدرت بیشتر است، در حالی که معمولاً برای زنان، داشتن پول بیشتر مساوی با امنیت روانی بیشتر است. به عبارتی، هر دو گروه به اهمیت این مسئله آگاه اند، اما نگاه شان در بیشتر موارد متفاوت است.
انسانها طبیعتاً به قدرت علاقمند اند. قدرت میتواند بقای شان را تضمین کند و با آوردن احترام و تسلط، به برآورده کردن نیازهای روانی و اجتماعی شان پاسخ دهد. پس آیا کسانی که در اجتماع از حداقل چهار موقعیت اجتماعی، اقتصادی، علمی و جسمی، بهرهای بیشتری میبرند، دوست دارند این قدرت را در چنگ خود نگهدارند؟ پاسخ به این پرسش، مثبت است. انسانها دوست ندارند قدرت را به سادگی و راحتی با دیگری تقسیم کنند. این نگهداشت قدرت، میتواند کاملاً آگاهانه اتفاق بیافتد.
از سوی دیگر، ممکن است این نگهداشت قدرت تا حدی ناخودآگاه باشد و حتا در ناخودآگاه یک یا دو فرد نه، بلکه در ناخودآگاه جمعی، نهادینه شده باشد. وقتی پسری در شهری چشم به دنیا میگشاید که از همان ابتدا برایش گفته میشود جنس برتر کیست و حقوق بیشتر از آنِ کیست و میبیند روی این مسئله تقریباً یک توافق جمعی وجود دارد، این در نهایت جزیی از شخصیت او میشود. او این مسئله را کاملاً عادی میبیند. برای او برتری یک جنس بر جنس دیگر موضوع از پیشاثباتشده و ابطالناپذیر است.