چشم “تو” باده ترین
جام حلالیست که هست
در مقامی که همان حـالِ
محالیست که هست …!!!
محبوب من!
همه میدانند در این دنیا سبزی درختها و جنگلها از مرحمت شماست.
آسمان را شما آبی کردید.
چشمک زدن ستاره به خاطر شماست.
سفیدی برفها،
سرخی خون عاشق و رنگ چشم غزالها.
شما زخم دل عاشق را مرمت میکنید.
همهی زخمها را شما میبندید.
راستی چرا روزگار چنین است که من همیشه در حال آمدنم، شما در حال رفتن؟
محمد صالحعلا
محبوب من!
من هنوز هم به خاطرات شما تکیه دادهام.
به آسمان نگاه میکنم،
به پرندههای شعلهور،
بالهای آتش گرفته.
شما را وسط هستی گذاشتهام،
لاینقطع دورتان میگردم.
این دنیا بهترین جا برای با هم بودن است.
در این دنیا همهی آینهها شبیه شما شدهاند.
من همهی آینهها را دیدهام.
به همهی آنها سر زدهام.
از کوچک و بزرگ،
همه شبیه شما هستند.
محمد صالحعلا
در آیه های من
چشم های زیبای تو
ناپیداست
در آیه های من
پیچ و تاب اندامت ناپیداست
در آیه های من
صدای مهربانت
با پرنده ها به تابستان کوچ کرده
و برف
این برف و این آسمان شگرف
روی خاطره های تو را
سفید می کنند
عباس معروفی
شعرهای من چشم دارند
حتی چشم های شعرم را
که می بندم
تو بر کلماتم راه می افتی
و می رقصی
خواب هم که باشم
صدای تق تق کفش هات
در سرسرای خوابم می پیچد
کور که نیستم
گل قشنگم
آمدنت را تماشا می کنم
و این لبخند برای توست
عباس معروفی
بهم گفت: «تا حالا شکار رفتی؟» گفتم «نه.» گفت: «من قبلا میرفتم، ولی دیگه نمیرم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود،
خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش، وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس میکشید و با چشمهاش التماس میکرد، زیباییش مسخم کرده بود، حس کردم که میتونه دوست خوبی واسهم باشه، میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسهش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که اینجوری اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و هروقت من رو ببینه یاد بلایی میافته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.» بعدش گفت: «تو هیچوقت نمیتونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.
گیسو بتکان دختر زیبای غزلها
آب از سر من رفته و دیگر چه حجابی؟
دیشب زدم از خواجه پی هر دومان فال
می گفت: حلال است به ایام شبابی
زندان اگر آغوش تو، سلول تو بازوست
به به که چه بندی، چه قرنطینه نابی
“حمید چشم آور”
آدما مسئولیت گند زدن به زندگی شمارو نمیپذیرن
پس نذار به زندگیت گند بزنن،جوری که بعدش حتی خودتم مسئولیتشو نپذیری
گیسو رها نکن به سراغم نیا بد است
دیوانه ای درون سرم راه میرود