وقت اگر داری بگویت این صدای بی صدا، نازنینم با تو از درد شب بی انتها …
زچه سرخورده و بغض گره گیر گلو ، لحظه ای بنشین بگویم قصه ام را مو به مو .
قصه تکراری شبهای سرد انتظار ، قصه تلخ نگاهی مانده بر در بی قرار .
قصه این دل که امشب باز کافر می شود ، پس کتاب عمر بی حاصل که آخر میشود .
میل رفتن دارد این دل حیف پایش بسته است … دست مشتاق نوازش را ببین ،