تو نیستی و از یاد برده ای که کسی این دورها بی تو می شکند
تو پروازت بهانه بود ، از آغاز پریدنی بودی !!!
نمی دانم با این دل ِدیوانه چه کنم؟
نمی دانم شاید به سخن آید از این همه در بدر بودن ، چشم براه بودن
شبهای بی قراری ، نامه های عاشقانه
یادگاری تو همین قاب عکس خالی بدون عکس توست و…
این شب نوشته های خط خطی ….
از آن روزها تنها همین مانده ، غروب جمعه سراسر زرد ، مات ِ مات !!
ازآن روزها تصویر شکسته یک مرد لابلای آینه ها تکرار می شود …
همچنان تو آن دورهایی و تنها مونسم این کلمات ِ گیجند ، این واژه های دربدر، دقیقه های مضطرب
بگذریم ، جمعه که می آید و به غروب می رسد عنان ِ این کلمات دست من نیست ..
می آیند و مهمانی می دهند و بسوی تو واژه می شوند و می شوند این دوسه خط…
به دل نگیر عسلم ، من از این روزها عبور خواهم کرد ….