وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

وکیل ملکی، هزینه وکیل ملکی تهران

فالگیرها چگونه از گذشته و آینده ما خبر می دهند؟

فالگیرها چگونه از گذشته و آینده ما خبر می دهند؟
موجوداتی که در عالم ماده زندگی می‌کنند و با عالم غیب و مجرد بیگانه‌اند، همواره علاقه‌مند بوده‌اند که به ماورا و به عالم غیب دست پیدا کنند و از گذشته و حال و آینده ی دیگران و البته آینده ی خودشان اطلاعاتی به دست بیاورند.

اصولا این که قرار است در آینده چه اتفاقاتی برای انسان بیفتد و چه شود و چه نشود، همیشه یکی از بزرگترین دغدغه های بشر بوده و برای یافتن جواب این سوال، دست به کارهای عجیب و غریب و ورود کردن به علوم غریبه زده اند.

فال و فالگیری، یکی از روش هایی است که امروز در همه جای دنیا بسیار مورد توجه است و یکی از بزرگترین علاقه مندی های مردم به شمار می آید. خیلی ها به آن اعتقاد دارند و زندگی و برنامه ریزی هایشان را بر مبنای این حدس و پیشگویی ها قرار می دهند.

عده ای هم که این علاقه مندی را دیده اند، دکان باز کرده اند و آتش بیار معرکه شده اند و با ورود به این دنیای جذاب و هیجان انگیز، ساده دل ها و زودباورها را دور خودشان جمع کرده اند.

هیچ کس به درستی نمی داند که فال و فالگیری از چه زمانی به زندگی بشر وارد شد اما تاریخچه فالگیری به مردم منشعب از اقوام آریایی برمی گردد. امروزه این پدیده به اکثر نقاط دنیا راه پیدا کرده است اما هیچ جای شکی نیست که شرقی ها، طرفدار پر و پاقرص این جریان هستند.

در کشور خودمان هم اعتقاد به فال و فالگیری، پیشینه ای طولانی دارد اما بیشتر از نیم قرن نیست که کاسب کارها به این عرصه ورود کرده اند و احساسات و آینده مردم را به بازی گرفته اند. امروز در مملکت خودمان فال هایی چون فال حافظ، فال انبیاء فال تاروت، فال قهوه، فال چوب، فال ازدواج، پاندول ، فال ستارگان ، فال تیله، فال نخود و … رواج دارد و هر کدامشان مشتری های پر و پا قرص خودشان را دارند…

اپیزود اول: معرفی توسط معرف

هر چه اصرار می کنم فایده ندارد. برای گرفتن وقت، خودم نمی توانم مستقیم با فالگیر هم صحبت شوم و باید این پروسه از طریق معرف شروع شود.

اگر پایتان به این مسئله یعنی فال و فالگیری باز شده باشد، حتما می دانید که اولین، بزرگترین و مهمترین مرحله، مرحله معرفی توسط معرف است. کم هستند فالگیرهایی که پیش از این که بهشان مراجعه کنی چیزی درباره ات ندانند.

معرف، یکی از حیاتی ترین نقش ها را برای فالگیر بازی می کند و اگر نباشد، یک جای کار فالگیر لنگ می زند. وقتی از کسی که فالگیر را معرفی کرده می خواهی که برایت وقت بگیرد، یک سری اطلاعات اولیه از تو به فالگیر می دهد و همین اتفاق، باعث می شود که فالگیرِ قصه ما، از صفر کارش را شروع نکند.

معرف خیلی نامحسوس، اطلاعاتی از تو و زندگی فعلی ات می گیرد بدون آن که بدانی قرار است تمامی آنها را به فالگیر مزبور گزارش دهد!

معرف، دو سه سوال دوستانه کلی می پرسد و در همان دو سه سوال، اطلاعات جامعی از گذشته و حالت به دست می آورد. برای این که بفهمی این سوالات دوستانه که بیشتر شبیه صحبت های معمول برای ایجاد صمیمیت است تا چه حد به فالگیری ربط دارد کافیست اطلاعات نادرست به معرف بدهی. کاری که انجامش می دهم!

اپیزود دوم: محل قرار

اگر فالگیری به عنوان یک شغل رسمی مطرح می شد، حتما دکانی، مغازه ای، پاساژی چیزی بهشان اختصاص پیدا می کرد. اما الان که این شغل کاذب بیشتر جنبه تفریحی دارد، هر کجا که مشتری ها بیشتر پیدایشان بشود، آنها هم همانجاها مستقرند.

مشتری های فالگیرها از همه قشری هستند اما چیزی که واضح است این است که اقبال و اعتماد خانم ها به این قضیه همیشه بیشتر بوده و هست و خواهد بود.

از آنجا که مشتری ها اکثرا زن هستند و اغلب از بانوانِ با فراغتِ بیشتر، فالگیرها محل هایی را انتخاب می کنند که می دانند خانم ها در آنجاها زیاد رفت و آمد می کنند؛ مثل مزون ها و آرایشگاه ها.

گاهی یک آرایشگاه می شود محل ثابت یک فالگیر و مشتری ها می دانند که فلان روز و فلان ساعت این فالگیر محترم در آنجا حضور دارد و وقت می گیرند و می روند پیشش.

بعضی وقت ها هم یک فالگیر که جای خاص و پاتوق مشخصی ندارد، شرط می گذارد که مثلا اگر ده نفر بشوید که فال می خواهید، می آیم خانه تان. ده نفر دور هم جمع می شوند و سر یک ساعت خاص قرار می گذارند و فالگیر سیار برای پیشگویی آینده و پس گوییِ گذشته، زحمت می کشد و می آید خانه.

مشتری هایی که برای بار اول مراجعه می کنند که همان معرف را لازم دارند اما مشتری های بار چندم، برای فالگیر اکازیون محسوب می شوند. چرا که دیگر قرار نیست انرژی برای دانستن گذشته و حال یک فرد بگذارند و با خیال راحت آینده را سر هم می کنند!

اپیزود سوم: شروع فال

محل فالگیری این بار یک آرایشگاهِ آنچنانی است. از آن آرایشگاه ها که اگر کسی معرفی ات نکرده باشد سخت می توانی واردش بشوی و اعتماد کارکنانش را جلب کنی.

لازم نیست بیاید و خودش را معرفی کند تا از بین ده خانمی که آنجا هستند بفهمی او فالگیر است. ظاهری که برای خودش درست کرده، کاملا زمینه فعالیتش را مشخص می کند. شاید همین ظاهر، در تحت تاثیر قرار دادن فالگیرنده موثر باشد که واقعا هم هست!

«شخصی که می خواهد فال بگیرد باید با فال گیر تنها باشد». این نکته ای است که فالگیر محترم پیش از هر حرف و حدیثی گوشزد می کند و یک نفر را می فرستد توی اتاق برای فالگیری. توجیهش هم این است که انرژی افراد با هم قاطی می شود و امکان تشخیص درست را از فالگیر می گیرد! لابد این که اتاقی تودرتو را انتخاب کرده برای فالگیری که برای بیرون رفتن از آن باید سه در بسته را باز کرد هم به دلیل همان عبور و مرور و تاثیرات انرژی هاست!

اپیزود چهارم: گذشته ای که بود، آینده ای که هست

فالگیری که انتخاب کرد ه ام همه فن حریف است! چند گزینه پیش رویم می گذارد تا یکی از آنها را انتخاب کنم. قهوه، ورق، حافظ، تاروت…

آخرین کلمه ای که می گوید را انتخاب می کنم و قرار می شود تاروت آینده ام را برایم روشن کند!

می رود و کارت های تاروتش را می آورد. کارت های تاروت در قدیم وسیله بازی تلقی می شدند و از سال 1800 میلادی به این طرف، رواج پیدا کرده اند. پنجاه شصت تا کارت است که از بس استفاده شده اند رنگ و رو و گوشه شان رفته و چیز زیادی ازشان نمانده. هر کدام یک شکل رویشان کشیده شده و زیرش کلمه عجیب و غریبی نوشته و لابد هر کدامشان معنی خاصی دارند. کل کارت ها را می دهد دستم و می خواهد که نیت کنم و بر بزنم. کارت ها را پشت و رو می کنم و زیر و رویشان می کنم و می دهم دستش.

کارت ها را از رو می گیرد و چهارتا می گذارد روی میز. چینش ورق های تاروت است که پاسخ یک پرسش خاص را مشخص می کند و شکل هایی که می آید، روند پاسخگویی را تسهیل می کنند.

پیش بینی اش سخت نبود. اطلاعات اولیه که مثلا با شروع کارت گذاری رو می شوند، تغییر شکل یافته همان اطلاعاتی است که به معرف داده شده اند.

وقتی اطلاعات اولیه را با گذاشتن چند سری کارت می دهد و تایید تو را می گیرد و حس می کند به او اعتماد پیدا کرده ای و فهمیده ای که توانایی دارد گذشته و حالت را از توی این کارت های عجیب و غریب غیب گویی کند، می رود سراغ آینده.

از من بپرسی می گویم روانشناس های خوبی هستند. یا اگر روانشناس نیستند آن قدر تجربه دارند که بدانند چه چیزی را کی بگویند و در برابر واکنش های تو چطور عمل کنند که سرخورده نشوی و راه پیشگویی شان را نبندی. چرا که یکی از مهمترین عوامل موفقیتشان این است که از لابه لای حرف های تو و از ری اکشن هایت، چیزهایی که می خواهند بگویند را در بیاورند و این وسط اگر شانس هم یارشان باشد که چه بهتر!

سعی می کند از چیزهای کلی بگوید و همین کلی گویی باعث می شود کسی که برایش فال می گیری و اعتقاد هم دارد، در ذهنش بگردد و تعمیمش بدهد به کسی یا چیزی. آینده ای که حدس می زند چیز خارق العاده ای نیست:

از کسی که «الف و ر» در اسمش دارد باید بترسم و از او دوری کنم چون حسود است و به من ضرر می رساند. مادرم به همین زودی ها راهی دکتر می شود که نباید نگران باشم چون مسئله جدی ای نیست. با برادرم یک دعوای کوچک خواهم کرد که او بعدش می آید و عذرخواهی می کند. خبر خوشی تا آخر سال می شنوم که نباید گولش را بخورم چون دروغ است! یک پیشرفت شغلی خوب در آینده برایم اتفاق می افتد. یکی از همکارهایم زیرآبم را می زند که موفق نمی شود و سر خودش به سنگ می خورد. پولی از جایی که انتظارش را ندارم می رسد و آن قدر هست که بتوانم یک تحول بزرگ در زندگی ام ایجاد کنم! بختم را هم بسته اند و به همین خاطر است که خواستگار ندارم و اگر بخواهم بختم باز بشود کسی را دارد که این کار را انجام بدهد فقط کمی هزینه اش بالاست!

همه اینها به اضافه چیزهای دیگر را کارت های عجیب و غریب و البته حرف هایی که از لابه لای حرف های خودم و اطلاعاتی که به او داده ام در می آورد و هر بار که تاییدم را می بیند کیفش کوک می شود و کارت بیشتری می گذارد و جمله های امیدوار کننده بیشتری را تحویل می دهد.

اپیزود پنجم: پایان پته ریزی روی آب و پرداخت فی

وقتی کارش تمام می شود که همه کارت ها را پخش کرده روی میز و به قول خودش پته مرا ریخته روی آب! گذشته و حال که همان هاییست که قرار بود بداند و آینده هم چیز خاصی نبود که نشود حدسش زد. حرف های امیدوار کننده از آینده باعث می شود کسی که فالش گرفته شده خوشحال و خندان و با رضایت هر چه تمام تر پول فالگیر را بدهد و حتی مشتری بشود.

چون آشنا هستم و معرفم خیلی سفارشم را کرده، برای چیزهایی که شنیده ام و آینده ای که رو شده باید فقط پنجاه هزار تومان بپردازم که این مبلغ اقلا نصف مبلغی است که اگر آشنا و سفارش شده نبودم باید می پرداختم.

می آیم بیرون و به این فکر می کنم که اگر واقعا به این حرف ها اعتقاد داشتم، از همین الان باید با چند دوست قطع رابطه می کردم و زیرآب چند همکار را می زدم و نگران چه اتفاق هایی بودم و چه انتظارها می کشیدم برای موقعیت شغلی خوب و پولی بادآورده و خبر خوشی که تا آخر سال به گوشم برسد…